سلام دلم نیامد این اتفاقی را که شاهدش بودم نگویم .البته بخاطر کارم خیلی چیزهامی بینم ومی شنوم .دسته بندیشون میکنم. کد گذاری یک سری آنها را بعد از بررسی کنارمیگذارم .میرم دنبال مطالب واقعی تر. امروز وقتی سر کلاس بودم مفاهیم قرآ ن را تدریس میکردم .بانوی جوان بیست پنج ساله خیلی آرام در حالی که چادرش را جمع میکرد باسرش سلامی داد روی اولین صندلی در ورودی نشست .گوشه ای از دفتر هم تعدادی از مدد جویان با خانم مشاور خیلی آرام صحبت میکردند. من در باره سوره نور برای خانمها میگفتم خانم جوان از جایش بلند شد خیلی آرام آمد جلو یکی ازخانمها باسر اشاره کرد. کنارش بنشیند او نشست بعد از تدریس وپاسخ گویی به سولات قرارشد خانمها قرآن را تلاوت کنند این خانم بلند شد وگفت من نمیخوانم ولی خیلی چیزها آموختم دلم باز شد.بیشتر برایش توضیح دادم اولین باری که مراجعه کرده بود سرووضع جالبی نداشت مضطرب بود میگفت من با قرآن قهرم علت را پرسیدم گفت بخاطر همسرم او ازهیچ اهانتی فروگذلر نکرده من دوسال است از او جدا شده ام آتش انتقام در دلم مشتعل است من میخواهم تغاث ظلمهایی را که به من کرده پس بدهد پس چرا ؟ ....برایش هزار دلیل آ وردم ساعتها با اوحرف زدم مثل آوردم به اوگفتم برو سر کتابخانه هر کدام از قرآن ها که دوست داری برداراومیگفت نه من فقط قرآن خودم را میخواهم من با قرآنهای دیگرقهرم کمکش کردم محبتش کردم گفتم آنچه نیاز داری بگو خدا با توست توتنها نیستی توکه از همسرت جدا شدی دیگر چه فرقی دارد که آرزوی تغاث اورا داری میگفت نمیتوانم بگذرم درباره نماز توجه بخدا عشق به معبود گفتم رویش بوسیدم احترامش گذاشتم واوبادلی پر امید رفت دفعات بعد آمد گفت وقتی در کنار شما می آیم دلم آرام میگیرد گفتم نه توبسوی من نمیآیی به سوی توجه بخود وخدا می آیی من کسی نیستم بغض توی گلویم می پیچید قطرات اشکم را آرام پاک میکردم اومیرفت اما این بار آمد در جلومن نشست گفت حرفم را میخواهم پس بگیرم گفتم به من نگو گفت اتفاق میخواهم بگویم من عاشق خدا وامام حسین زیارت عاشورا هستم مدتی نخواندم ام پریشب خواب دیدم آقایی آمد گفت به من گفته اند جلوی اطاق توگل بکارم گلها را کاشت و رفت من بیدارشدم دلم پراز سرور شده بود وضوگرفتم زیارت عاشورا را خواندم گریستم دیروز ازخیابان عبور میکردم همسایه قدیمی را دیدم از روز وحالم پرسید گفتم اوگفت اما یک خبر همسرت سکته کرده وفلج شده آن موقع خوشحال شدم وحالا آمدم پیش شما گفتم میتوانی همین الآن از اوبگذری توخدا را داری خدا وند انسانها ی خیر را سر راه توقرارداده اوبگریه افتاد دستهای سردش را در دست گرفتم او قرآن را برداشت بوسید وگفت خانم میبخشم باشد قبول میکنم نمیتوانم این همه لطف را نادیده بگیرم گفتم همه چیز ازخداست به اوبیندیش او تورا رها نخواهد کرد خوشحال شددرخواستی داشت انجام شد
مدیر وبلاگ تسنیم